تلاش برای تغییر حقیقت دین یعنی قربانی کردن دین
تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۶۳۳۴۱۸
حجت السلام و المسلمین کاشانی در نشست کارشناسی برنامه به اضافه مستند گفت: این روزها عدهای سعی میکنند آنچه که در حقیقت دین است را آن قدر تغییر بدهند که با مسائل روز جور دربیاید. این موضوع قربانی کردن دین است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، دوازدهمین قسمت از فصل دوم برنامه «به اضافه مستند» با پخش مستند «کربلا، جغرافیای یک تاریخ» همراه بود و پس از آن نشست نقد و بررسی با حضور مهمان ویژه، حجت الاسلام و المسلمین حامد کاشانی، پژوهشگر حوزه تاریخ و مذهب، برگزار شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
حجت الاسلام و المسلمین حامد کاشانی در ابتدای صحبتهای خود ضمن اشاره به روایات تاریخی از واقعه عاشورا گفت: این مستند در مجموع روایت خوبی بود اما در جزئیاتی از تاریخ نیز اشکالاتی به آن وارد بود. یکی دو تا آدرس اشتباه داشت که از جملهی آن میتوان به این جمله اشاره کرد که گفته شد 3 سال بعد از کربلا، واقعهی حره رخ داد یا 800 نفر فلان شدند و ... در حقیقت این اعداد مشکل دارند و با تاریخ جور نیست. در مجموع باید گفت که کلیت روایت خوب بود.
تاریخ طبری عمدتا روایت روتوششده ای که توسط بنی امیه مطرح شده است را بیان میکند
وی دربارهی این که نوع برخوردمان با شبهاتی که این روزها به واقعهی عاشورا و پیام آن وارد میشود، گفت: اگر برای مثال کتاب تاریخ طبری را در نظر بگیریم که از منابع بسیار مهم تاریخ است، باید دقت کنیم که در چه جریان تاریخنگاری به سر میبریم. این موضوع مانند این است که شما میخواهید تاریخ یک حکومت را بررسی کنید، اسناد وزارت خارجه و دربار سلطنتی آن حکومت را مطالعه میکنید. خب شما این اسناد را میخوانید و استناد میکنید اما توجه دارید که خودش در حال انتشار این اسناد است. تاریخ طبری کتابی است که در اکثر اوقات، روایت روتوش شدهای که بعضا توسط بنی امیه نقل شده است را بیان میکند. البته قصد ندارم که به طبری اتهام بزنم که این موضوع عمدی بوده است یا خیر اما چیزی که مسلم است این است که اگر به عنوان نمونه بخواهیم روایت او از ماجرای کربلا را تحلیل کنیم، میبینیم که بعضی نکات اشاره شده و بعضی دیگر بیان نشده است. من بارها از دانشجویان سر کلاس خواستهام که خودشان را جای یزید و بنی امیه بگذارند. برای تبرئه یزید از این جنایت چه میگویید؟ آنها هم جوابهای خود را میگویند و آنها را دستهبندی میکنیم. در میان جوابهای کلاس برای تبرئه کردن یزید، شاید بهتر باشد که بگوییم او اصلا از این اتفاق خبر نداشت، عبیدالله مقصر بوده است، امام حسین (علیهالسلام) به حرف ناصحان گوش نکرده است، دنبال حکومت بوده است و به حرف اطرافیان گوش نکرده و در نهایت در کربلا پشیمان شده است اما دیگر کار از کار گذشته است و... حال در کلاس تاریخ طبری را باز کردیم و خواندیم. آنها تعجب میکردند که همان چیزهایی که در کلاس راجع به آن فکر کرده بودند تا یزید تبرئه بشود، در تاریخ طبری رخ داده است. بنابراین باید دقت کنیم که یک از مهمترین نکات در مطالعات تاریخی، شناخت جریانها هستند.
بیان اینکه «کربلا درس مذاکره بود»، یک شوخی حیرتانگیز است
او بیان داشت: اگر بخواهم مثال بزنم باید به موضوع برجام اشاره کنم، در مورد این موضوع عدهای موافق و عدهای مخالف داریم. تعدد افرادی که اظهار نظر میکنند، مهم نیست. این که عضو کدام جریان هستند، مهم است. این که چند نفر موافق هستند یا مخالف مهم نیست بلکه این مهم است که هر کدام از موافقان یا مخالفان عضو کدام گروه یا دسته هستند. در فضای تاریخ نگاری نیز همینگونه است. باید ببینیم که این روایت تاریخی در مجموع برای تبرئه و پیشبرد کدام جریان بیان میشود و انگیزهی راوی چیست. در این حالت دیگر هیچ کدام از این اشکالات پیدا نمیشود. نکته اصلی در اینجا است که عدهای در سالیان اخیر برای این که به اهدافی برسند، دستاویزی بهتر از مسائلی که مردم به آن عرق دارند را نتوانستند پیدا کنند. در حقیقت تاریخ روشن است اما غرضهای سیاسی گاهی اوقات باعث میشود که فهم دیگری از آنچه که میخواهند نسبت دهند را هدف قرار بدهند و سپس بگردند تا همانند آن موضوع را پیدا کنند. ماجراهای بسیاری در این حوزه وجود دارد که از جملهی آن میتوان به ماجرای مذاکره امام حسین با عمربن سعد که در سال گذشته جریانی راه انداخت اشاره نمود. این که بگوییم، کربلا درس مذاکره بود، بیشتر شبیه به یک شوخی است که 2-3 سال پیش عدهای آن را مطرح کردند. سال گذشته، یکی از برادران بزرگوار بیان کردند که امام حسین در کربلا قصد داشت که برود و دست در دست یزید بگذارد و با رفاقت مشکل را حل کنند که حیرتانگیز بود و البته استناد را به تاریخ طبری میداد. بنابراین باید دقت داشت که مقدمهها و ورودیهایی که در تاریخ طبری آمده است، در چه فضایی است و چه جریانی را تقویت میکند.
رگههای سیاسی قیام سید الشهدا کاملا روشن است/ اگر بگوییم که امام حسین به دنبال کار سیاسی نبود، بعضی اشکالات را به نمیتوانیم پاسخ بدهیم
این پژوهشگر تاریخ دربارهی هدف قیام امام حسین گفت: . واقعیت این است که تا حدود 70-80 سال پیش تحلیل تاریخ نداریم و جز در موارد معدود تحلیلگری نداشتیم. ما دربارهی امام حسین بیشتر از تحلیل تاریخ، عزاداری کردهایم. بنابراین راجع به این که قیام سید الشهدا برای کسب حکومت بوده است یا خیر، باید به نکاتی که در قرن اخیر مطرح شده است، دقت کنیم. اگر بخواهیم بگوییم که امام حسین به دنبال کار سیاسی نبود، بعضی اشکالات را به هیچگونه نمیتوانیم پاسخ بدهیم. برای مثال چه اشکالی داشت که ایشان با تقیه در شرایط اضطراری شبیه به ماجرای آتش بس امام حسن (علیهالسلام)، در همان مدینه با یزید توافق میکرد و مقدار زیادی پول از حکومت دریافت میکرد و آن پولها را خرج فقرا میکرد؟ تاریخ نشان میدهد که برای افرادی خیلی کوچکتر از امام حسین، پولهای خیلی هنگفتی خرج کردند. مثال آن هم چک سفیدی بود که به پسر خلیفه دوم، عبدالله داده شد تا دشمن سرسخت حکومت، یعنی مختار، با نامه او آزاد شود. اگر امروز من نامه بنویسم که ریگی یا کسی همانند او را آزاد کنید، کسی گوش میکند؟ از نظر حکومت ایراد دارد که فرد خطرناکی مثل مختار آزاد بشود اما چرا عبدالله نامه مینویسد که او آزاد شود؟ به این دلیل است که عبدالله خود را برای حکومت هزینه کرده است. مطمئن باشید که اگر امام حسین سکوت میکرد، دنیا را به پای ایشان میریختند. بنابراین چرا ایشان بیعت نکرد و از آنجا خارج شد و این همه مصیبت کشید؟ اگر بخواهیم بگوییم که امام به دنبال معارضه بود، موضوع بیعت نکردن و شهادت ایشان را چگونه میتوانیم تعبیر کنیم؟ علاوه بر این باید گفت که قبل از واقعهی کربلا، تحرکات سیاسی امام حسین وجود داشت. قطعا کسی که فقط میخواهد به خاطر بیعت نکردن، فرار کند و کشته نشود، به یک جای امن پناه میبرد در حالی که ایشان در مکه در مهمترین نقطه رسانهای دنیا و در موسم حج حضور پیدا میکند، با مردم گفتوگو میکند و زمانی هم که از مکه خارج میشود، از جاده اصلی حرکت میکند. در حالی که کسی که میخواهد فرار کند از جادههای غیر اصلی حرکت میکند. در مورد قیام سیدالشهدا چند نظریهی اصلی داریم. یکی این است که میگوید ما اصل واقعه را نمیدانیم. خب به آنان میگوییم که کنار بروید تا کسانی که میدانند گفتو گو کنند. عدهای دیگر که قصد دارند سیاسی بودن قیام ایشان را به کلی رد کنند، طبیعتا میگویند که امام فرار کرده است. همانطور که در سالیان اخیر، چندین صوت و فیلم از افرادی منتشر شده است که با گریه میگویند قیام امام حسین را تحریف نکنید؛ ایشان میخواست فرار کند. خب اگر میخواست که برای کشتهنشدن فرار کند، بیعت اضطراری میکرد. همچنین کسی که میخواهد فرار کند، به سمتی پناه میبرد که کاملا او را میشناسند؟ از جاده اصلی فرار میکند؟ با زن و بچه فرار میکند؟ این چه مدل فراری است؟ علاوه بر این در کجا دیدهاید که برای فرار کردن بیعت گرفته شود. همچنین چه کسی برای فرار کردن جایی را انتخاب میکند که مقر بنی امیه است؟ بنابراین رگههای سیاسی کاملا روشن است.
قیام امام حسین در گام اول تبلیغی است و سپس نظامی سیاسی است
به نظر بنده، قیام سید الشهدا، اولا یک قیام تبلیغی است و در مرحله بعد نظامی سیاسی است. آن تبلیغ در دو جهت است. یکی مربوط به اعاده حیثیت جایگاه اهل بیت است. اهل بیت در فرمایشات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، مبدا و ملجا تمام امور بوده است اما بنا به دلایلی اهل بیت از چشم مردم افتادند و شخصیتشان کمرنگ شد. این که میبینید که عدهای در کربلا به امام مشورت میدهند که به جنگ نرو، نشاندهندهی از بین رفتن جایگاه علمی ایشان است. ائمهی ما برای این که مردم را از حیرت بیرون بیاورند، اولین کاری که انجام میدهند این است که اهل بیت را به مردم معرفی کنند. اسناد تاریخی زیادی وجود دارد که نشان میدهد این موضوع از زمان امیرالمومنین (علیه السلام) تا امام رضا (علیهالسلام) وجود داشته است و سید الشهدا هم بخشی از این مسیر است. برای مثال میبینید که امام حسین، در مواجهه به درخواست بیعت، میگوید که من از اهل بیت هستم و مثل بقیه نیستم که بتوان با هر راهی از من بیعت گرفت. هنگامی که یک انحراف جدی در دین اتفاق میافتد، اهل بیت حتی جانش را هم میدهد اما کوتاه نمیآید. حتی در خطبه امام سجاد (علیهالسلام) در شام که به نوعی قطعنامه قیام امام حسین است میبینید که صرفا به معرفی اهل بیت میپردازد و البته به معرفی امیرالمومنین به عنوان مصداق اصلی اهل بیت میپردازد. گویی که مردم اهل بیت را فراموش کردند و یادش رفته است که چه کسی جایگاه و مبدا اصلی است. بخش دوم هم مربوط به این است که امکان ندارد حکومت یزید، حکومت اسلامی باشد. او علنا فساد میکرده است. اینگونه نبوده است که نماز نخواند. او نماز میخوانده، سخنرانی میکرده است و .... اما در مقابل علنی هم فساد میکرده است. در زمان معاویه فساد بوده است و جدی هم بوده است اما در زمان یزید بیش از حد علنی میشود و پردهدری میشود. بخش دوم تبلیغ قیام سید الشهدا این است که این جریان ظالم را سرکوب کند. امروزه در ذهن بسیاریها این را جا میاندازند که قیام علیه حاکمیت حرام است ولو این که ظالم و فاسق باشد. سید الشهدا با قیام خود این موضوع را رد میکند. در بخش دوم، هدف براندازی حکومت بنی امیه و تشکیل حکومت عدالتخواه سیدالشهدا است. این بخش از لحاظ اهمیت مهمتر از دو بخش دیگر است و به نوعی میوهی آنها محسوب میشود. در حقیقت، ایشان در دو مرحلهی تبلیغی کار میکنند و در بخش دوم تلاش به براندازی حکومت بنی امیه و تشکیل حکومت اسلامی میکنند که البته در زمان خودشاتن موفق به انجام این کار نمیشوند اما اثرات قیام به این موضوع کمک میکند. یک مثال تاریخی که نشان از تاثیر قیام امام حسین در براندازی حکومت بنی امیه دارد، نامه عبدالملک مروان است. بنی امیه دو شاخه دارد. فرزندان ابوسفیان و پس از آن فرزندان مروان. عبدالملک پسر مروان است و نامهای را به حجاج مینویسد. در این نامه میگوید که اگر میخواهی اهل بیت را بکشی، بکش اما به اسم ما انجام نده. چرا که من دیدم شاخه قبلی بنی امیه هنگامی که وقتی حسینبن علی را کشتند، نابود شدند. این موضوع نشان میدهد که امام حسین پس از خود توانستند آن بخشی از مرحلهی دوم را جبران کنند.
اگر مراقبت نکنیم میشود که حکومتی اسلامی باشد اما راس آن یزید باشد
حجت الاسلام و المسلمین کاشانی در بخش دوم صحبتهای خود در پاسخ به این سوال که چرا تشکیل حکومت اسلامی از هر چیزی واجبتر است، گفت: بسیاری از بخشهای دین ما از نظر اعتقادی و احکامی وابسته به این است که حکومت بخواهد به آنان عمل کند. در دوران قاجار میبینیم که دستههای عزاداری بیرون میرفت اما بسیاری از فسادهای حیرت انگیز رخ میداد. برای مثال دستههای عزاداری به کاخ ناصرالدین شاه میرفت، علمها تعظیم میکردند، ناصرالدین شاه سینه میزد و مردم هم برای امام حسین گریه میکردند اما ظلم ناصرالدین شاه هم وجود داشت و او فساد میکرد. در حقیقت کاریکاتور دین نشان داده میشد. برای این که دین را پیاده کنیم، ناگزیر هستیم که از ابزارهای اجتماعی و قدرت استفاده کنیم تا بسترسازی کنیم. شما در هیچ جای دنیا نمیبینید که بخواهند بستر فرهنگی قوی داشته باشند اما حکومت آن را رها کند. حتی حکومتهایی که میخواهند با اسلام مبارزه کنند، حکومت را در خدمت اهداف فرهنگی قرار میدهند. حال اگر کسی بگوید که بخواهیم حکومت را دینی کنیم، دین بد میشود؛ در جواب باید این مثال را زد که اگر من بخواهم بچهام را مدرسه بفرستم، ممکن است که در مسیر مدرسه اتفاق ناگواری برایش رخ بدهد یا در مدرسه با رفیق بدی دوست بشود، بنابراین کلا او را به مدرسه نمیفرستم. این که ما باید دائما مراقبت کنیم و اشکالات را فریاد بزنیم، امر مسلمی است اما اگر قرار بر این باشد که اگر حکومتی خطا داشته باشد، پس نباید حکومت اسلامی تشکیل بدهد، حضرت رسول و امام علی هم نباید حکومت تشکیل میدادند. ماجراهایی داریم که در زمان پیامبر خون کسی به ناحق ریخته شده است. پیامبر این خون را به ناحق نریختند بلکه ولید بن عبدالله ریخت. حضرت رسول در آنجا میتوانست این را بگوید که آبروی حکومت اسلامی رفت و همه چیز خراب شد، ایشان این کار را نکرد. می توانست کار را پنهان کند، ایشان این کار را نکرد و در مقابل رسانهای کردند و آمدند در مسجد و از این کار اعلام برائت کردند. سپس به امام علی هم فرمودند که بروند و به آنان دیه بدهند و همهشان را راضی کنند. در حقیقت خطا و فساد ممکن است در حکومتی که راس آن معصوم است نیز رخ بدهد چرا که راس معصوم است، اما ارکان و پایینیها معصوم نیستند. اگر مراقبت نکنیم، میشود که حکومتی اسلامی باشد اما راس آن یزید باشد. اگر به این بهانه که فساد رخ ندهد کنار بشینیم و حکومت را به فاسقان بدهیم، دین به صورت کلی از بین میرود. باید تلاش کرد تا جلوی مشکلات را گرفت و بنابراین این استدلال، اصلا پخته نیست.
کاشانی دربارهی این که آیا نمیتوان بدون تشکیل حکومت اسلامی، جامعهی اسلامی ایجاد نمود؟ گفت: بنده در صحت این جملهای که از سید جمالالدین اسدآبادی در همین باره منتشر شده است (در غرب مسلمانی دیدم اما مسلمان ندیدم و در شرق مسلمان دیدم اما مسلمانی ندیدم)، تردید دارم. چرا که جمله خامی است. این که میگوید اسلام ندیدم و مسلمانی دیدم یعنی چه؟ پس چه دیده است؟ یعنی توجه به ربوبیت دیدم؟ یعنی نگاهی که بشریت به سمت اعتلا میرود را دیدم؟ در آنجا انسان با آموزههای اسلام به سمت انسانیت پیش میرود؟ البته انکار نمیکنیم که بعضی مظاهر مثبت در آنجا وجود دارد. نظم وجود دارد که بسیار خوب است. ممکن است که ما بی نظمی داشته باشیم و گردن اسلام بیندازیم. اما این که بگوییم اسلام دیدم شاید کمی دور از ذهن باشد. اصل اسلام چیست؟ تسلیم شدن در برابر ارادهی حضرت حق است در حالی که غرب مظهر اومانیسم است. بنابراین این حرف عجیب است. اتفاقا در آنجا بیش از همه اسلام دیده نمیشود.
قرآن میفرماید «اگر کافران با شما خصومت دارند حتی حق لبخند زدن به آنان را ندارید»
وی اضافه کرد: وقتی شما میخواهید یک فرهنگ، حتی فرهنگ اسلامی، را پیاده کنید؛ آیا تمام ارکان قدرت نباید پشت آن باشد؟ مطمئنا با افراد عادی نمیتوان این قدر برد ایجاد کرد. در جایی مثل آمریکا برای این که چیزی را پیاده کنند، تمام قدرتهای نظامی، هالیوود و ... پشت آن نیست. مطمئنا بدون آنها افراد عادی نمیتوانند این قدر برد داشته باشند. حکومت باید بیاید و ورود پیدا کند تا مسائل فرهنگی شکل بگیرد. همچنین بعضی نقاط تعارض نیز وجود دارد. برای مثال سورهی مجادله را مطالعه کنید؛ ای کاش مردم ما قبلا این سوره را میخواندند تا در بحث مذاکره با دشمن، میدانستیم که آیات قرآن دربارهی صحبت کردن با کفار دشمن، چگونه است؟ قرآن میگوید که اگر کسانی از کفار با شما هیچ خصومتی ندارند، اشکالی ندارد که با آنان همپیمان بشوید اما اگر با شما خصومت دارند، حتی حق لبخند زدن به آنان را ندارید. بخش زیادی از عقاید اسلامی وابسته به رفتار حکومت است. اقتصاد جامعه، امنیت جامعه و ... کار یک نفر و دو نفر و ... نیست، کار حکومت است. اگر بخواهیم بعضی از رفتارهای فردی را درنظر بگیریم و مسلمانی شخصی را در نظر بگیریم، باید بگوییم که در هر جا میتوان مسلمانی شخصی داشت. برای مثال اصحاب کهف در غار زندگی میکردند. البته من نمیخواهم این را بگویم که آن چیزی که در حکومت ما است، 100 درصد اسلامی است اما در همان کشور غربی که یک نفر میآید و میگوید من در آنجا راحتتر هستم، چه قدر به مضامین اسلامی توهین میشود؟ چه قدر دشنام و اسلامهراسی وجود دارد؟ چه قدر اجازه داده میشود تا مسائل اجتماعی و ارگانی اسلامی باشد؟ هیچ. اگر بخواهید که به یک مقدار حداقلی اکتفا کنید، حتی در قطب هم میشود زندگی کرد و با یک رفتار فردی مسلمان بود. اگر انسان فرد است و جمع نیست، من خودم در هر جای دنیا میتوانم عبادتم را انجام بدهم، نماز بخوانم و. ... سوال اصلی اینجا است که در فلان کشور غربی اجازه داده میشود که مسائل اسلام به صورت جمعی بیان بشود یا خیر؟ اکنون میبینید که بعضی از شبکههای ما تحریم است. خب کجای این آزادی است؟ بسیاری از کسانی که در شبکههای ماهوارهای فعالیت دارند، اذعان میکنند که اگر کوچکترین حرفی بزنیم که بفهمند با جمهوری اسلامی هستیم، بلافاصله به ما تذکر داده میشود. خب کجای این آزادی است؟ بله. آزادی برای زندگی فردی وجود دارد. این که کسی برهنه باشد یا نباشد، کاری ندارند اما در مورد برهنگی افکار چگونه است؟ آیا اجازه وجود دارد؟
مبانی اعتقادی غرب میگوید که کشوری که برای اولین بار از سلاح اتمی استفاده کرد، پلیس است و بقیه باید خود را تسلیم او کنند
حامد کاشانی در پاسخ به یک شبهه مبنی بر این که اکنون نمیتوانیم با افکار 1400 سال قبل در دیپلماسی جهانی پیش برویم، گفت: باید این را گفت که آن مبانی که دیپلماسی اخیر را نوشته است، چه بوده است؟ قطعا پشت سر اینها اعتقاداتی وجود دارد. شاید اعتقاد به اومانیسم وجود داشته باشد. آیا این حرف جدید است؟ ظلم ستیزی کهنه شدنی است و خود فروشی و تبانی امر جدیدی است؟ یک سری چیزها زمانبردار است، مثلا نوع پوشش خوردن بعضی غذاها، زندگیهای جمعی و ... جدید است اما اصول کلی انسان ثابت است. اگر قرار باشد که به سمت مظاهر غربی برویم، روز به روز، فرهنگ به سمتی میرود که اکنون با خودشان ازدواج میکنند، با حیوان ازدواج میکنند و ... آیا اینها درست است؟ زمینه این موارد بر این است که بگویند هیچ حقیقتی نیست و معتقد به پلورالیسم هستند. اینها هم مومن به یک جریان هستند. آنها به ما میگویند که شما مومن به اسلام هستید و ما هم به آنها میگوییم شما مومن به پلورالیسم و اومانیسم هستید. در حقیقت اینگونه نیست که بگوییم شما فارغ از اعتقادات باشید و با عقل حرف زده باشید. در اینجا عقل برهانی حرف نمیزند. هر جا عقل برهانی حرف بزند، آن را جز اسلام میدانیم. شما میخواهید که ما را ملزم کنید که ما با مبانی اعتقادی شما بیندیشم؟ خب نمونهی آن این میشود که کشوری که برای اولین بار از بمب اتم استفاده کرده است و بارها ما را تهدید به آن کرده است، تبدیل به پلیس شده است و ما باید به آنجا برویم و حساب پس بدهیم که خیر این کار را نکردیم. آیا این منطق است یا نوعی مرعوب شدن است؟
اگر با ادعای مبانی اسلام، به سمت تسلیم شدن در برابر کافران برویم، نفاق و دورویی است
به نظر شما اگر نظر مردم دنیا راجع به آمریکا عوض شده باشد آیا تغییری در ساختار جهانی ایجاد شده است و اگر آمریکا بخواهد به کشوری حمله کند یا زیر برجام بزند، کسی میتواند حرفی بزند؟ آیا سازمان ملل که میآید و میگوید که ما عربستان را از لیست سیاه خارج میکنیم چون پول ما را قطع میکند، چیکار میتوان انجام داد؟ قاعدهی اسلامی در برخورد با این موارد روشن است. آن اجازه نمیدهد که تلسط کافر را بپذیرید و ما هم در این برنامه راجع به مسلمانانی حرف میزنیم که قرآن را قبول دارند. اگر کسی به قرآن اعتقاد نداشته باشد، بهتر است که به جای این که با بد عهد، پیمان ببندد، برود و تسلیم او بشود. شاید پوئنهای بیشتری به او بدهند. ناراحتی از اینجا است که با این ادعا که مبانی ما اسلام است، بخواهیم به سمت تسلیم شدن برویم، نفاق و دورویی است. اگر کسی بیاید و بگوید که ما به مبانی قرآن و اهل بیت اعتقاد نداریم، به او میگوییم بروید و تفکراتان را ترویج کنید و ما هم تفکرامان را ترویج میکنیم. من فکر میکنم که اگر کسی بخواهد به فضاهای اسلامی کار نداشته باشد، میگوید که اگر قرار بر مصاحبه است، چرا به شیوهی خود آمریکاییها مذاکره نکنیم؟ چرا آنان قدم به قدم به عهدشان عمل میکنند و ما یکجا یکجا؟ دیدید که وزیر امور خارجه آمریکا در واکنش به گریه دریادارهایش در ایران میگوید که من تا صبح خوابم نبرد. در حقیقت نسبت به مبانی خود غیرت دارد. حال سوال من اینجا است که آیا ما با اصول مذاکرهای که غربیها طراحی کردند، پیش رفتیم؟ من اینگونه فکر نمیکنم.
عدهای سعی میکنند تا حقیقت دین را آنقدر تغییر بدهند تا با مسائل روز جور دربیاید
حجت الاسلام و المسلمین کاشانی در بخش انتهایی صحبتهای خود دربارهی فقه پویا گفت: نگاه فقه پویا میگوید که من معتقد به اسلام هستم، بگردم و ببینم که آیا اسلام برای حل مشکل ما درمانی دارد یا خیر؟ اما چیزی را به آن تحمیل و اضافه نمیکنم. میگردم و ببینم که او چه تصمیمی برای من گرفته است. این قضیه شبیه به پزشکی است که تلاش میکند به کمک عکس و دارو و ... راهی برای درمان بیمارش پیدا کند. او از مبانی پزشکی خود خارج نمیشود و سراغ مبانی دیگری نمیرود. فقه پویا از مبانی خارج نمیشود. من نمی گویم که ما در مظاهر عادی خود شبیه به 1400 سال پیش زندگی کنیم اما کلیات مشخص است. نکتهی مهم در مورد روشنفکری دینی این است که آیا واقعا پایبند به متون دین هست یا خیر؟ اگر نیست اشکالی ندارد. او روشنفکر است و میخواهد فکر کند. اما نمیتوانیم این را بگوییم که من روشنفکر شیعه هستم و مبانی اصلی شیعه را رد میکنم. میتوان بحث نمود اما نمیتوان انکار کرد. نمیتوان قیام امام حسین را که به هر طفلی بدهید، هیهات من الذله را از آن می فهمد، در شرایطی خاص به تعبیر دیگری تبدیل کنید. نمیتوان حکومت امام علی را به گونهای که خودت دوست داری تغییر بدهی. مشکل امروز ما این است که عدهای سعی میکنند آنچه که در حقیقت دین است را آن قدر تغییر بدهند که با مسائل روز جور دربیاید. این موضوع قربانی کردن دین است.
انتهای پیام/
R1013149/P1439/S4,34,37/CT1منبع: تسنیم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۶۳۳۴۱۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
چه افرادی امام صادق(ع) را شهید کردند؟
امروز، شنبه -۱۵ اردیبهشت- مصادف با ۲۵ شوال و سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) است؛ امامی که به شیخ الائمه و رئیس مذهب شیعه شناخته میشود و سالها به تربیت شاگردانی پرداخت که جهانیان از علم دانشمندان اسلامی انگشت به دهان ماندند.
این روزها که زائران بیت الله الحرام پس از ۹ سال انتظار برای به جا آوردن عمره مفرده عازم مکه شده اند، در مدینه خدمت پیامبر اکرم (ص) رسیده و در حرم بقیع به زیارت حضرت صادق (ع) و ائمه بقیع میروند. در زیارت امین الله که برای امامان معصوم وارد شده، از خدا میخواهیم که ما را عاشق برگزیده دوستانش یعنی ائمه قرار دهد و در ادامه از پروردگار میخواهیم ما را از اخلاق دشمنانش دور بدارد و در برخی زیارتنامهها به امام عرض میکنیم که «من با کسی در صلح و آرامشم که با شما از در دوستی و سلامت درآید و با هر کسی در جنگ و دشمنی هستم که با شما در جنگ است»؛ به ویژه کسانی که کمر به قتل شما بسته اند.
در برخی روایات نیز به نقل از ائمه معصومین آمده که «ما منا الا مقتول او مسموم.» هر یک از ائمه به شهادت رسیدند و هیچکدام به مرگ طبیعی از دنیا نرفتند. اگر در مظلومیت امام صادق (ع) اشک میریزیم و در شهادت آن حضرت گریه میکنیم، باید بدانیم چه کسانی آن حضرت را به شهادت رساندند و چه ویژگیهایی داشتند تا تکلیف خود را با آنان مشخص و صف خود را از آنان جدا کنیم.
آغاز امامت امام صادق (ع) با حکومت هشام پسر عبدالملک و پایان آن با دوازدهمین سال از حکومت ابوجعفر منصور (المنصور بالله) مشهور به دوانیقی مصادف بوده است. در واقع آن حضرت از آغاز ولادت تا هنگام شهادت، حکومت جائرانه ۱۰ نفر از امویان به نامهای عبدالملک پسر مروان، ولید پسر عبدالملک (ولید اول)، سلیمان پسر عبدالملک، عمر پسر عبدالعزیز، یزید پسر عبدالملک (یزید دوم)، هشام پسر عبدالملک، ولید پسر یزید (ولید دوم)، یزید پسر ولید (یزید سوم)، ابراهیم پسر ولید و مروان پسر محمد و دو تن از عباسیان یعنی سفاح و منصور را تحمل کردند.
اگرچه دومین خلیفه عباسی از نوادگان عباس بن عبدالمطلب بود و ساخت شهر بغداد به دستور او انجام گرفت ولی نباید فراموش کنیم که در دوره خلافت او، قیامهای متعددی از جمله قیام نفس زکیه رخ داد و به دستور او بسیاری از سادات حسنی زندانی شده و به شهادت رسیدند و در نهایت امام صادق (ع) به دستور او به شهادت رسید.
حجت الاسلام مهدی پیشوایی که در دوران کرونا دار فانی را وداع گفت، در کتاب سیره پیشوایان نوشت: ابوجعفر منصور از تحرک و فعالیت سیاسی امام صادق (ع) سخت نگران بود. محبوبیت عمومی و عظمت علمی امام بر بیم و نگرانی او میافزود. به همین جهت هر از چندی به بهانهای امام را به عراق احضار میکرد و نقشه قتل او را میکشید ولی هر بار به نحوی خطر از وجود مقدس امام برطرف میشد. منصور شیعیان را در مدینه به شدت تحت کنترل و مراقبت قرار داده بود، به طوری که در مدینه جاسوسانی داشت که کسانی را که با شیعیان امام صادق رفت وآمد داشتند، گردن میزدند.
این پژوهشگر تاریخ اسلام افزود: امام، یاران خود را از نزدیکی و همکاری با دربار خلافت باز میداشت. روزی یکی از یاران امام پرسید «برخی از ما شیعیان گاهی دچار تنگ دستی و سختی معیشت میگردد و به او پیشنهاد میشود که برای اینها (بنی عباس) خانه بسازد، نهر بکند (و اجرت بگیرد)، این کار از نظر شما چگونه است؟» امام فرمود «من دوست ندارم که برای آنها (بنی عباس) گرهی بزنم یا درِ مشکی را ببندم، هرچند در برابر آن پول بسیاری بدهند. زیرا کسانی که به ستمگران کمک کنند، در روز قیامت در سراپردهای از آتش قرار داده میشوند تا خدا میان بندگان حکم کند».
پیشوایی افزود: امام، شیعیان را از ارجاع مرافعه به قُضات دستگاه بنی عباس نهی میکرد و احکام صادر شده از محکمه آنها را شرعاً لازم الإجرا نمیشمرد. امام هم چنین به فقیهان و محدثان هشدار میداد که به دستگاه حکومت وابسته نشوند ومی فرمود: فقیهان اُمَنای پیامبرانند، اگر دیدید به سلاطین روی آوردند (و با ستمکاران دمساز و همکار شدند) به آنان بدگمان شوید واطمینان نداشته باشید.
امام صادق (ع) همواره از منصور دوانیقی دوری میگزید و استاد پیشوایی با اشاره به یک روایت در این زمینه نوشت: روزی منصور به امام صادق (ع) نوشت «چرا مانند دیگران نزد ما نمیآیی؟» امام در پاسخ نوشت «ما (از لحاظ دنیوی) چیزی نداریم که برای آن از تو بیمناک باشیم و تو نیز از جهات اُخروی چیزی نداری که به خاطر آن به تو امیدوار شویم. تو نه دارای نعمتی هستی که بیاییم به خاطر آن به تو تبریک بگوییم و نه خود را در بلا و مصیبت میبینی که بیاییم به تو تسلیت دهیم، پس چرا نزد تو بیاییم؟!» منصور نوشت «بیایید ما را نصیحت کنید» که امام پاسخ داد «اگر کسی اهل دنیا باشد، تو را نصیحت نمیکند و اگر هم اهل آخرت باشد، نزد تو نمیآید!»
استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب سیری در سیره ائمه اطهار (ع) درباره احضار امام ششم (ع) به مرکز خلافت نوشت: منصور گاهی با امام صادق (ع) سخت میگرفت و گاهی آسان. ظاهرا هیچ وقت حضرت را به زندان نبرد ولی خیلی از اوقات ایشان را تحتنظر قرار میداد. یک دفعه ظاهرا دو سال حضرت را در کوفه تحتنظر قرار داد و چندین بار امام را احضار کرد و فحاشی و هتاکی نمود که «میکشمت، گردنت را میزنم؛ تو علیه من تبلیغ میکنی و مردم را بر علیه من میشورانی...».
عبداللّه بن فضل بن ربیع از پدرش (وزیر دوره عباسی) نقل کرده است: منصور، در سال ۱۴۷ سفر حج کرد و بعد به مدینه رفت و به ربیع گفت «کسی را به دنبال جعفر بن محمّد بفرست تا او را با رنج و عذاب نزد ما بیاورد. خدا مرا بکشد، اگر من او را نکشم!» ربیع چنان وانمود کرد که فراموش کرده است. دوباره منصور تکرار کرد و ربیع هم باز خود را به غفلت زد. این بار منصور نامه تندی به ربیع نوشت و به او پرخاش کرد و فرمان داد که کسی را بفرستد تا جعفر بن محمّد را بیاورد.
زمانی که امام صادق (ع) وارد شد، منصور شروع به تهدید آن حضرت کرد و سخنان درشت به زبان آورد و گفت «ای دشمن خدا! مردم عراق تو را رهبر خود دانسته و زکات مالشان را برای تو میفرستند و تو از سلطنت من سرپیچی میکنی و در پی آشوب و غائله هستی، خدا مرا بکشد که اگر من تو را نکشم!»
زمام داران بنی امیه میکوشیدند تا به هر شکلی مردم را از مکتب اهل بیت (ع) دور نگه داشته، میان آنان و پیشوایان بزرگ اسلام فاصله ایجاد کنند و به این منظور مردم را به مفتیان وابسته به حکومت وقت یا حداقل فقیهان سازشکار و بی ضرر رجوع میدادند. زمام داران عباسی نیز با آن که در آغاز کار، شعار طرفداری و حمایت از بنی هاشم را دستاویز رسیدن به اهداف خویش قرار داده بودند ولی پس از آن که جای پای خود را محکم کردند، همین برنامه را در پیش گرفتند.
خلفای عباسی همانند امویان، پیشوایان بزرگ خاندان نبوت را که جاذبه معنوی و مکتب حیات بخش آنان مردم را شیفته و مجذوب خود ساخته و به آنان بیداری وتحرک میبخشید، برای حکومت خود کانون خطر تلقی میکردند و از این رو کوشش میکردند به هر وسیلهای که ممکن است، آنان را در انزوا قرار دهند که این موضوع، در زمان امام صادق (ع) بیش از هر زمان دیگری به چشم میخورد.
در عصر امام ششم حکومتهای وقت به طور آشکارا تلاش میکردند تا افرادی را که خود مدتی شاگرد مکتب آن حضرت بودند، در برابر مکتب امام بر مسند فتوا و فقاهت نشانده و مرجع مردم معرفی کنند، چنان که ابن ابی ذئب و مالک بن انس را بر مسند فتوا نشاندند.
منصور ملعون پس از به شهادت رساندن حضرت صادق (ع) تصمیم گرفت تا جانشین آن حضرت را نیز به قتل برساند و لذا وقتی توسط محمد بن سلیمان، فرماندار مدینه از شهادت امام صادق (ع) آگاه شد، طی نامهای به وی نوشت «اگر جعفر بن محمد شخصی را جانشین خود قرار داده، او را احضار کن و گردنش را بزن!» طولی نکشید که گزارش فرماندار مدینه به این مضمون به بغداد رسید که «جعفر بن محمد ضمن وصیتنامه رسمی خود، پنج نفر را به عنوان وصی خود برگزیده که عبارتند از خلیفه وقت، منصور دوانیقی! محمد بن سلیمان یعنی فرماندار مدینه و خود گزارش دهنده! عبدالله بن جعفر بن محمد که برادر بزرگ امام کاظم (ع) بود، موسی بن جعفر (ع) و حمیده همسر آن حضرت».
فرماندار در ذیل نامه کسب تکلیف کرده بود که کدام یک از این افراد را باید به قتل برساند و منصور که هرگز تصور نمیکرد با چنین وضعی روبرو شود، فوق العاده خشمگین شد و فریاد زد «اینها را نمیشود کشت!» این وصیت نامه امام صادق (ع) یک حرکت سیاسی بود. زیرا آن حضرت از قبل امام بعدی و جانشین واقعی خود یعنی امام کاظم (ع) را به شیعیان خاص و خاندان علوی معرفی کرده بود ولی از آنجا که از نقشههای شوم و خطرناک منصور آگاهی داشت، برای حفظ جان پیشوای هفتم چنین وصیتی کرده بود.
منبع: ایرنا
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی